از خاطرات و خوشی های عروسی که بگذریم ؛ از دماغمونم درومد ، ی چیزی یادگار مونده برام ازون شب اونم انگشتان بی حس پامه !
اون شب بعد اینکه جلودرخونم کفشای عروسی رو درآوردم ؛ دیدم هردوپام سه تا انگشت وسط لمس شده !
فرداشبش با تلاشهای همسر یک پام به زندگی برگشت ، ولی پای چپم همچنان بی حس و لمس ب زندگانی ادامه میده !
انقد حال کرده بودم که از صبح تا شب همون کفشا پام بود و نیازی ب تعویض نشد ؛ اخه ی جفت کفش کوتاه تر و ی جفت دمپایی طور راحت همراهم بود ک هروقت پام خسته شد تعویض کنم ، پام خسته نشد نگو بیچاره بی حس شد !
... عاشقتم خدا ......برچسب : نویسنده : 7san-armd بازدید : 239