امسال اولین ظهر عاشوراییه که خونه ام
تنها هم هستم تازه :)
اصلا حوصله هیچ جایی رو نداشتم .
پریشب خیلی زیاد دلم هییت خواهر اینا بود که همسر نیومد بریم ؛ شب بود خودمم تنها دلم نمیخاست برم دوست نداشتم ضایع بود جلو فامیل تنها رفتنم .
همه ذوق این روزام کور شد و دیگه هیچجا نرفتم ؛ همسرم دوس نداشت تنها بره این دوسه روز نرفت و موند پیشم ولی امروز دلش طاقت نیاورد و تا من گفتم تو برو ؛ خوشحال شد و رفت مدرسه .
متاسفانه شوهرخواهر داستانی رو شروع کرد که دیگه جمع نمیشه و رفت و آمد های اینجوری مون مختل شده اس .
خوبی خونمون اینه کاملا مشرف ب خیابون اصلیه و همه دسته ها رو میبینم . خونه شهید کوچمونم سر کوچه اس و همه هییتها جلوش می ایستن به احترام پدر ومادر شهید و من حسابی مستفیض میشم .
خدایا از دست این دوتا باجناق ... متاسفانه همسر کاملا حق داره و برای همین که حق داره نمیتونم حرف خاصی بزنم بهش . البته ناراحتیمو کاملا بروز میدم ولی خب دیگه ... متاسفم که شوهرخواهر با 13 سال تفاوت سن ؛ اینقدر بچه گانه رفتار کرد ... خراب کرد همه چیو ... از روز اول گند زد .
خدایا شکرت
... عاشقتم خدا ......برچسب : نویسنده : 7san-armd بازدید : 373