بعد اون رژیم سنگین و وحشتناک که بیشتر شبیه اعتصاب غذا بود تا رژیم ، بدنم خیلی ضعیف شده ! حس میکنم مث پفک شدم که تا ی قطره اب یا یکم بخار بهش میخوره خمیر و له میشه ، منم با ی نسیم سرمامیخورم !
پشیمون نیستم اما خودم کردم که لعنت بر خودم باد !
هرچند که این روزها بیشتر از توانم از خودم کار میکشم و شبها از شدت خستگی و کوفتگی خوابم نمیبره ، خیلی خوب بخوابم ۳-۴ صبحه و ازونور ۶ مث خروس بیدارم !
کارشرکت هست کار اداره هست کار تزم هست دنبال خونه میگردیم خریدای وسایلام هست فکر چیدمان خونه هست فکر کارای پَس و پیش عروسی هست فکر دفاع هست
همه اینا قابل تحمل برام ، تاحالا که دوویدم و رسیدم ...
اما ، اینکه داداش دور از وطنم تو ولایت غربت ، پیام میده که دارم تو تب میسوزم ... له میکنه منو ... پیامشو که خوندم زدم زیرگریه ، ته تغاری تنها تو تب میسوزه و ما نیستیم که دورش بگردیم . دکترای بز خارجکی ام تا دورازجون رو به موت نباشی قرص نمیدن که ، میگن برو استراحت کن !
این تن و بدن پفکی من ، تحمل اینهمه فکرو داره اما تحمل بیماری عزیزانمو نداره ...
خدایا به چی قسم بدم که عزیزدلم حالش خوب باشه و زود این سرماخوردگیش بگذره و دوباره سرپا بشه ؟ داداشم نور چشامه ... خدایا چشام کم نور شد وقتی گفت حالش بده ...
اللهم اشف کل مریض ... عاشقتم خدا ......
برچسب : نویسنده : 7san-armd بازدید : 258