دیروز 16 آذر بود

ساخت وبلاگ

دیروز 16 آذر بود ؛

از صبح پریشون بودم ...

نه میخواستم برم دانشگاه نه انجمن نه دفترگروه نه ... نه هیچ جا .

دیگه مثل سالهای قبل هیچچچچچ فعالیتی نکردم .

از 16 آذر 84 مسیر زندگی من عوض شد .

از 16 آذر 86 مسیرم پیچ و تاب زیادی پیدا کرد .

از 16 آذر 88 مسیرم مبهم و طوفانی بود مث ی جاده کوهستانی که شب داری رانندگی میکنی و برف و بورانه و هیچ جارو نمیبینی !

از 16 آذر 92 یه نور کمی تو راهمون دیده شد اما ... نور شمع بود ، شمعی که یه عده گرگ بیابونی همش سعی داشتن خاموشش کنن ...

تا همین الانم مسیر 16آذری زندگیم طوفانیه

خدا نمیدونم نمیخواست برامون یا میخواست اما ی جور دیگه ...

دیروز 16 آذر بود ؛ اما من ... جایی نرفتم ! چرا ؟

چرا دیگه از فعالیت سیاسی بیزار شدم ؟ چرا نرفتم ؟ هرسال خودم به همه دعوت نامه میدادم ، امسال وقتی برام دعوت نامه اومد دلم گرفت .

خدایا جای من اینجا بود ؟ چرا دیگه نظریاتمو نمیگم ؟ چرا انقدر محتاط شدم ؟ شاید بخاطر تشکیل خونواده اس ! الان مسوول زندگی و آرامش یک نفر دیگه ام هستم .

همه سالهایی که فعالیت میکردم پنهون از چشم نگران پدر و مادرم بودم ؛ نکه مخالف فعالیتم باشن ، نگران بودن از خدانشناس ها  که معلوم نبود چه بلایی سرم بیارن ! آه خدا آه از نهادم بلند میشه وقتی به اون روزها فکر میکنم ... به کتک هایی که خوردیم و ایستادیم تا درست بشه تا اوضاع رو تغییر بدیم اما ...

خدایا 14 سال از عمر دانشجوییم رو سعی کردم درست و پربار بگذرونم ... 14 روز دانشجوی پرفراز و نشیب داشتم ... روزهایی که همییییشه توکلـَـ م به خودت بود و امیدوااااااااااااااار بودم ... خدایا من به امید زنده بودم ... همه مون به امید زنده بودیم ... چی شد پس ؟ 

حرف زیااااااااااااااده اما نمیخوام این وبلاگم هم مث وبلاگهای دیگه ام بترکه !


خدایا شکرت

دیروز روز خیلی بدی بود

بدترین 16 آذر عمرم ! چپیدم تو سوراخ و هیچکاری نکردم و هیچجا نرفتم ، نمیدونم ترسیدم ؟ بی خیال شدم ؟ بی تفاوتی بود یا ترس یا چی ؟

دلم گرفت از خودم ... اونهمه فکر و برنامه و نظریات کوبنده چی شد ؟

خدایا دلم نمیخواد زندگی سیاسی ام نابود بشه ... دلم نمیخواد فراموش کنم ... هرچند که روزهای دانشجویی ام هیچ وقت از یادم نمیره .

همه اش رو مکتوب دارم ... خدایا چی فکر میکردیم و چی شد ... :( من پر بغضم خدا پر غم چرا اینجوری شد آخه ؟ کجای راه رو اشتباه رفتیم ؟

قلبم جمع شد ... درد گرفت ...

دیشب ی درد مضاعف هم داشتم و نتونستم بنویسم ؛ الانم که دارم مینویسم نفسم تنگ شد ... گذشته مثل ی خواب از جلوی چشمم گذشت ...


با همه این اوصاف ، به گذشته ام افتخار میکنم ... سربلندم از مسیری که رفتم و پشیمون نیستم ... سربلندم که یک روزی دانشجوی فعال سیاسی بودم و بخاطر فعالیت هام یک ترم ناجوانمردانه مشروط شدم ! منی که معدل زیر 18 نداشتم ! افتخار میکنم که تفکرات مخالف دانشجویی از مناظره با من واهمه داشتن ، افتخار میکنم که شخصیت شناخته شدهء انجمن های سیاسی دانشگاه بودم ... افتخار میکنم که ... بقیه افتخاراتم مال خودم :) شاید ی روزی نوشته هام رو بدم بچه هام بخونن ، امیدوارم بتونم فرزندان صالحی تربیت کنم و تحویل اجتماع بدم تا مسیر مادرشون رو برن ... مسیری که با تک تک سلول های بدنم مطمئنم درسته ...


خدایا مار و به ره راست هدایت کن

خدایا شکرت ...




پ.ن:

قرار بود با سواد شویم
یک عمر صبح زود بیدار شدیم...
لباس فرم پوشیدیم...
صبحانه خورده و نخورده...
خواب و بیدار...
خوشحال یا ناراحت ...
با ذوق یا به زور...
راه افتادیم به سمت مدرسه
قرار بود با سواد شویم
روی نیمکت های چوبی نشستیم
صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند
 سیاه است را شنیدیم
با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم
و زنگ آخر که می خورد
 مثل یک پرنده که در قفسش باز می شود
 از خوشحالی پرواز  کردیم
قرار بود با سواد شویم
بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم
به ما دیکته گفتند
 تا درست بنویسیم
گفتند
 از روی غلط هایت بنویس
 تا یاد بگیری،
 ما نوشتیم و یاد گرفتیم
قرار بود با سواد شویم
از شعر گفتند...
از گذشته های دور گفتند...
 از مناطق حاصل خیز گفتند...
 از جامعه گفتند...
 از فیثاغورث گفتند ...
 از قانون جاذبه گفتند... 
از جدول مندلیف گفتند...
استرس...
 ترس...
 نگرانی... 
دلهره... 
حرف مردم...
 شب بیداری و تارک دنیا شدن
کنکور شوخی نداشت... 
باید دانشجو می شدیم... 
قرار بود با سواد شویم
دانشگاه و جزوه و کتاب و امتحان و نمره و معدل...
تمام شد
تبریک ...
حالا ما دیگر با سواد شدیم:)
فقط می خواهم چند سوال بپرسم...
ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟
ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟
ما چقدر سواد رابطه داریم؟
ماچقدر سواد دوست داشتن داریم؟؟
ماچقدر سواد انسانیت داریم؟
و ما چقدر سواد زندگی داریم؟
قرار بود با سواد شویم:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

... عاشقتم خدا ......
ما را در سایت ... عاشقتم خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7san-armd بازدید : 254 تاريخ : يکشنبه 21 آذر 1395 ساعت: 5:34