دایی جان بزرگ

ساخت وبلاگ

دایی بزرگم رو ی جورایی میپرستم ... من و همه خانواده و اقوام و بستگان و خاندان ...

حافظ کل قرآن ، مفسر بزرگ قرآن ، فوق لیسانس الهیات سال ۱۳۴۲-۳ ، دبیر نمونه قرآن و عربی سالهااااای سال ... دایی میتونستن استاد دانشگاه بشن ، معتقد بودن که باید با جوونها و نوجوونها در ارتباط باشن ، دایی از سال ۱۳۳۶ جلسات قرآنی رو پایه گذاری کردن و اون جلسات هنوز که هنوز روزهای پنجشنبه برگزار میشه ....
سالهاست که همه مون میدونیم دایی جان عصر پنجشنبه هیچ مجلس و مهمونی و جایی نمیان جز جلسه قرآنشون ... دایی خط ب خط قرآن تو زندگیشون جاریه و هرکسی میشناسشون اذعان داره که از معدود مسلمونای واقعی این روزگار هستن . هروقت ب معنای واقعی کلمه تو زندگی گیر میکنیم ، دست به دامن استخاره های دایی جان میشیم و این استخاره و تفسیر آیات استخاره ،نجاتمون داده ... با تمام این تفاسیر که دایی جان نماز اول وقت و قران و مناجاتشون ترک نمیشه ، فوق العاده انسان شاد و سرحال و سرزنده و بشاش هستن و اصلا اصلا خشک مذهبی و ازین حالتهای فراری دهنده متدینین ، ندارن ...
هروقت از دین و ایمون زده میشم یاد دایی می افتم که مسلمون واقعی دایی جونه ، مشکل ماها از جای دیگه اس ، اگه دین بد باشه پس دایی هم بده ، که به این برکت قسم من بدی از دایی ندیدم و نشنیدم ... نه من ، نه هیچکس ....
دایی جان من سالهاست نابینا شدن متاسفانه ، دلیل اول مطالعه بیش ار حدشونه چون چشاشون ضعیف بود و مطالعه زیاد از سن کودکی ، چشماشون رو خسته کرد ... چهره دایی که میاد تو ذهنم قلبم فشرده میشه ، نابینایی خیلی خیلی سخته ، خدااااا غیرقابل تحمله ...

این دایی جان نازنینم ، یک هفته اس بیمارستانن برای عمل پروستات ... هردفعه زنگ میزنیم ، میگن که خوبن ... امروز متاسفانه فهمیدم که بعد عمل پروستات ، دکترِ الاغ گفته فتخ هم مشکل داره ، موقع عمل فتخ ، زده روده رو پاره کرده و همونجور شکم رو بسته ، روده چرک کرده و.............. نگم که چه حالی شدم وقتی شنیدم ...
امروز سالگرد یکی از بستگان همسر بود ، حرم عبدالعظیم بودیم ، وسط صحن نرم نرم همسر بهم گفت ، همونجا نشستم و نتونستم بلندبشم ...،قبلشم کنار مرحوم ما ، یک پدری رو دفن کردن و حال من بد بود و پا ب پای دخترای مرحوم گریه کرده بودم ...

خداااااا خیلی سخته دایی نازنین من ، با اون صورت نورانی ... با اون چشمهایی که نور مطلقه ، رو تخت بیمارستان ... وای وای وای ... خدایا سلامتی خانوادم همسرم دایی جان هام ، خاله هام و بستگانم رو ازت میخوام ، تکمیل بدون حتی یک خار که به پاشون بره ...

خدایا سلامتی دایی جان بزرگم رو هرچه زودتر میخواااااام کامل ، بدون کم و زیاد !

دلم میخواد با ماشین از روی اون دکتر رد بشم !

... عاشقتم خدا ......
ما را در سایت ... عاشقتم خدا ... دنبال می کنید

برچسب : دایی,جان,بزرگ, نویسنده : 7san-armd بازدید : 237 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:56