بچگی

ساخت وبلاگ

من و سحر و یوسف از همون بچگی خیلی تمیز مرتب بودیم ، مامان فوق العاده مرتب و منظم بودیم . مادربزرگم با اینکه پشت سر خیلی باماها بد بود همیشه اما این تمیزی و مرتب لباس پوشوندن ماها توسط مامانم رو ، میکوبید تو سر عمه هام !
هیچوقت منه کوچیکتر لباس سحر که از من بزرگتره رو نپوشیدم ، هیچ عیدی لباس تکراری و داغون و فلان تنمون نبود و ازین قضایا .
ی دختر عمه دارم ، که یک ماه حدودا از من بزرگتره ، همیشهء خدا لباس خواهر بزرگترش تنش بود ، ب سن مدرسه که رسیدیم ، همیشه مانتو و مقنعه مدرسه تنش بود حتی وقتی میومدن عروسی و مهمونی ! همیشه دلم میسوخت براش و یادمه تو ی عروسی منکر نسبتش با خودم شدم بس که لباساش داغون و نامرتب بود :))
حالا اون دختر عمه بعد فراز و نشیب های زیادی که تو زندگیش بود ، ازدواج ۱۸ سالگی ، دوتا بچه شیر به شیر پشت سرهم ، جدایی و داستاناش ، دوباره ازدواج کرد .
تو این ۴-۵ سال حدفاصل جدایی و ازدواج مجددش ، تنها زندگی میکرد ، چون عمه ام از خونه بیرونش کرد ، اینم داستان داره البته ! این تنهایی باعث دوستای جدید و جو جدید و کلا زیر و رو شد این آدم !!!
 ی خونه ۳خوابه اجاره کرده بود ، دوتا اتاقش از سقف تا کف کمد بود دورتادور ، مملو از لباس ... جایی نبود این دختر بره و لباس نخره ، من خودم خیلی تنوع لباس دوس دارم ولی از دیدن اتاقهای لباس دخترعمه حالم بد شد ! گفتم سارا اینهمه لباس و کفش میخای چیکار اخه ؟ گفت اخه من مهمونی زیاد میرم ! والا هرسبم میرفت مهمونی بازم لباس اضافه داشت ! به جز کمدهای دورتادور ، رگال هم هر اتاقی ۴-۵ تا بود اونام پر لباس .
سه سال پیش از سفر ترکیه برگشت و یکی دوروزی تهران موند . من خرید داشتم و همراهم اومد ارگ . مغازه ای نبود بریم داخلش و این دختر خرید نکنه ! از یک مدل شومیز ۳ رنگ خرید ، رنگایی که قبلن تنش همون مدل و رنگ دیده بودم و گفتم سارا ازین داریا ، گفت این خوشرنگتره ... ناگفته نماند از ترکیه ۴تا چمدون لباس خریده بود برای خودش ...
این عقده لباس خریدن ، اثرات بچگی شلخته و بی فکریه که عمه ام به دخترش تحمیل کرد .
روزای بچگی خیلی مهمه ، حواسمون به بچه هامون باشه .

... عاشقتم خدا ......
ما را در سایت ... عاشقتم خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7san-armd بازدید : 250 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 22:37