سحرگاه و خاطرات

ساخت وبلاگ

از وقتی تکلیف شدم نماز صبح برام مصادف بود با مادرجون و آقاجون ، یاد ندارم نماز صبحی خونده باشم و یاد این عشقای از دست رفته زندگیم نیفتاده باشم

این ۱۰۰۰ روزی که از فوت آقاجون و ۶۶۰ روزی که از فوت مادرجون میگذره ، نماز صبح هام همراه یاد ، بغض و اشک بوده ...

همیشه بعد نماز صبح صدای قرآن مادرجون و زمزمه های آقاجون میومد

بعد قربون صدقه هاشون شروع میشد تا اونایی که گفتن نماز صبح بیدارمون کنین ، بیدار بشن و نماز بخونن ، نکته قشنگش این بود که اگه شب قبل نمیگفتی بهشون ؛ بیدارت نمیکردن چون اجباری نبود ... حاج آقا و حاج خانوم فوق العاده مذهبی که مسجد محلشون رو ساختن و نصف شهر به سرشون قسم میخوردن ؛ اهل اجبار نبودن هیچوقت ...

بعدشم آقاجون سرحال و قبراقم میرفتن نون تازه میخریدن و مخلفات تازه صبحانه

کره محلی و پنیر محلی و سرشیر و خامه و ... عجیب ب تازه خوری اعتقاد داشتن

بوی نون که تو خونه میپیچید ما نوه های همیشه خسته تنبل منتظر بودیم آقاجون بیان دونه دونه مشت و مالمون بدن تا از رختوابای خاص و نرم خونه آقاجون دل بکنیم و بلندشیم تا صبحانه بخوریم ...

حالا سحرگاه ۲۲خرداد ۹۶ ، ۱۷ رمضان ۱۴۳۸ قمری ، سر نماز صبح یاد زخم بستر آقاجون و مادرجون. افتادم :((( دردناکترین صحنه های زندگیم دیدن اون زخم ها بود... انگار با قاشق از گوشت تنشون کنده بودن ، خدا خدا خدا ... دارم میترکم ، رو به انفجارم ... کاش میشد بعضی خاطره ها و تصاویر رو پاک کرد ...

خدایا میدونم عزیزای من الان بهترین جای بهشتت سر سفره حضرت امیر و فاطمه زهرا نشستن ، ولی دلتنگیشو و جای خالیشون هیچ جوره پر نمیشه ...هنوزم که هنوزه ایمشون که میاد تو هر جمعی که باشیم سکوت میشه و اشک همه درمیاد ... خدایا همه مون یتیم شدیم .

خدایا سلامتی مادر و پدرم و خانواده ام رو مدیون دعای خیر مادرجون و آقاجون هستم ...

شکرت خداجون شکرت

... عاشقتم خدا ......
ما را در سایت ... عاشقتم خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7san-armd بازدید : 254 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 1:11