ی جمع دوستانه 7 نفره داریم از سال 80 دوستیمون شروع شده ، تا الانم شکرخدا محکم و پابرجاست .
دورهمی های ثابت هر 2-3 هفته یک بار داریم ؛ اما بعضی وقتا که یکیمون دچار مشکلی بشه و اعلام کنه ، قرار میزاریم و میشینیم دورهم ب همفکری .
یکی ازین 7 نفر ؛ دچار مشکل شده و آلارم Please Help Me ارسال کرد و قرار گذاشتیم ک دورهم جمع بشیم و این دورهمیِ کمکی دیروز بود اما من چون اثاث کشی داشتم ، نرفتم :-)
خبرهای بعد از دورهمی حاکی از مشکل عمیق یکی از دوستامه ... بعد 1 سال از شروع زندگی مشترک ، شوهرش داره زیرآبی میره و معلوم نیس سرش کجا گرمه .
خیلی نگرانشم
خیلی ناراحتم براش
بهمن اولین سالگرد ازدواجشون بود ، فاصله عقد و عروسیشونم 4 روز بود ... چون از قبل باهم در ارتباط بودن و عقد و عروسیشونو همزمان کردن.
حالا بعد 1 سال شوهرش میگه ازت خوشم نمیاد و بهش نزدیک نمیشه ... همشم شیفت میگیره و نیست خونه ... پیام های مشکوکی هم میاد براش و ظاهرا پای ی دختری درمیونه ...
نمیدونم چکار میشه براش کرد که این زندگی نوپا با اونهمه عشق و علاقه و البته سختی و مخالفت های مادر داماد که بعد کلی مشکل رضایت داد ، بهم نریزه .
ی مطلبی که تو دلم مونده و گفتنش سخته اینه که ، شوهر دوستم فرزند طلاقه ! و همه رفتارهای بدی که هر 2-3 ماه ی بار از خودش نشون میده و زندگی رو جهنم میکنه ، طبق گفته مشاور ؛ اثرات همون طلاق و داستان های زندگی مادر و پدرشه . البته پدر مادرش بعد چندسال بخاطر بچه ها رجوع کردن ولی جدا از هم زندگی میکنن .
همیشه دیدیم و شنیدیم و میگیم که نباید بین بچه های طلاق و بچه های دیگه فرق گذاشت اما چیزی که دارم میبینم اینه که اگه این آدم فرزند طلاق نبود شاید وضع زندگی دوستم این نبود ... نباید بین بچه های طلاق و بقیه فرق گذاشت اما باید خیلی با دقت بیشتری توی انتخابی مث ازدواج با اونها ، دقت کرد .
ی مطلب دیگه ام اینکه توی کشاکش رضایت گرفتن از مادر داماد ، حرفهایی ک ددوستم از مادرداماد و خود داماد و پدر و خواهرش تعریف میکرد خیلی وقتا عجیب بود اما دوستم انقدر اون موقع در عشق غوطه ور بود که نمیشد بهش حرفی زد ... آدم نمیدونه چکار کنه واقعن ، اگه بگی بهش که ممکنه قبول نکنه و حتی ناراحت بشه و بهش بربخوره که سنگ میندازین جلوم ، البته نمیدونم این دوستمم اینو میگفت یا نه ولی بطور کلی ادمی که عاشقه انقد چشاش بسته اس که واقعن نمیشه بهش حرفی زد ، تجربه ای ک من سر دخترخالم داشتم و نامزدش ب نظر چشم ناپاک میومد و ی دفه که خیلی رفتارش بد بود ب دخترخالم گفتم اما اون بهش برخورد و تا مدتها با من سرسنگین بود ؛ نتیجه اش هم این شد که بعد 2 سال عقد فهمیدیم پسره رفته جای دیگه خواستگاری و دوست دختر داره و....
3سال طول کشید تا دخترخالم بتونه جدا بشه ، شاید همون اول اگه همون جمله من یا مخالفت های بزرگترا رو جدی گرفته بود و یکم بیشتر فکر کرده بود بعد 5 سال تو سن 25 سالگی ی دختر مطلقه نبود .
حالا سر دوستمم قضیه همینه که ما 6تا توی دوران دوستیِ دوستمون رفتارهای عجیب دیدم از داماد ولی هیچکدوم جرات نکردیم ب زبون بیاریم ؛ و حالا نتیجه این شده .
نمیدونم تو این مواقع باید چکار کرد ... مسوولیت سنگینیه ، هم گفتنش هم نگفتنش و البته گفتنش دردسر هم داره .
از دوستم ک گذشت و الان تو فکر اینیم که چجوری کمکش کنیم که زندگیش ب راه بیاد ... ولی نمیدونم دفعه بعد که انشالا پیش نیاد ، اگر رفتار بدی از عروس یا دامادی ادم میبینه ، چجوری بگه ؟ چی بگه اصن ؟
مشغولیات فکری خودم کم بود ، نگرانی دوستم اضافه شد . از صبح که بچه ها گفتن ی قرار بزاریم همفکری کنیم برای کمک و توام باید بیای و پرسیدم چرا گفتن چونکه ... ، سرم درد گرفته ... همش باخودم میگم باباااااااااااااااا تازه 1 سال شده :(((
دوستم خیلی ساده و مهربونه و خیلی هم اسکول ! خانواده مظلوم و آرومی هم داره و برای عروسیشون پدردوستم درنهایت مظلومیت و سادگی هرچی مادر داماد کفت قبول کرد ، مادر داماد هم وکیل و بسیااااااز کاربلد و داماد هم به غایت جلب !
اینارو نمیگم چون الان ب مشکل خوردن ها ، نه ! اینارو میگم چون سر درددلم باز شده چون از این مادرشوهر ماها که دوستای عروس بودیم کم متلک نشنیدیم روز عروسی و پاتختی ... و خوب خودشو نشون داد !
خانواده دوستمم از سال 80 میشناسم ، پدرش ی کارمند ساده و مادرش هم ، درجواب قلمبه های مادر داماد روز عروسی هیچی نمیگفت که ی جا یکی از دوستام لجش گرفت و ب جای مادر عروس جواب مادر داماد رو داد !!!!!
عروسی خاصی بود ، ب عمرم اونقد متلک نخورده بودم .
از همه این حرفا بگذریم ، خدایا کمک کن دُرُست کمکِ ش کنیم ...
پ.ن:
یکی از مباحثات من و مادر داماد این بود که روزپاتختی ؛ اومد نشست کنار من و ب من گفت شما مجردی گفتم نه(حلقه و پشت حلقه منو ندید ینی ؟! وقتی مثلا قر میدادم دوستام قربون صدقه میرفتن ک وای ستاره عروسی تو چ کنیم و فلان ، ندید مثلا ؟! منی که با این عظمت تمام مدت مراسم و پاتختی با دوستام وسط و دور عروس بودیم !! وقتی مامان دوستم بهم میگفت انشالا عروسی شمام زودتر برقرار بشه و از عزا دربیای؛ ندید ینی؟! ب خاله عروس میگفت ستاره بخاطر فوت پدربزرگ و مادربزرگش عروسیش عقب افتاده ، ندید ینی ؟!!!! چون همش کنار ما و چسبیده ب ما بود در تمامی لحظاتی که توصیف کردم !!! ) .
گفت ای بابا یکی از دوستام از شما خوشش اومده بهش گفتم اینا دوستای عروسن سنشون "خیلی" بالاست ب پسر تو نمیخورن ، شما هم سن عروسی دیگه ؟ گفتم بله همه همکلاسی بودیم ؛ گفت اهان ! کدوماتون مجردین ؟ گفتم فقط دوتا مجرد داریم بقیه متاهلن ، گفت اهااااااااااان پس عروس منم دووید ک ب بقیه برسه ! بعدشم ی قهقه زد و گفت ترسید کم بیاره از بقیه !
منم لبخند زدم گفتم خانوم فلانی والا ما هروقت عروس و دامادو دیدیم ، داماد التماس دعا داشت و بهمون میگفت دعاکنین مشکل ما زودتر حل بشه ! داماد خیلی هول بودا به شمام فک کنم گفته بوده یا این عروس یا هیشکی ، ب ما که خیلی میگفت !
گفت: بس که ساده اس پسر من !
خدایا کمک کن ...
حالم بده اصن :(((
حالا دوستان پلیز هلپ می !
... عاشقتم خدا ......برچسب : نویسنده : 7san-armd بازدید : 235