هنوز بعد سه سال وقتی تصادفی میبینم ، حتی کوچک و مختصر ، رانندگی یادم میره ...
لذا تا چندساعت بعد از دیدن تصادف نباید رانندگی کنم وگرنه ی طوری میشه که نباید بشه .
وقتایی هم که خیلی ناراحت و افسرده حاد هستم ، بهتره رانندگی نکنم چون جنون سرعت میگیره منو .
امروز صبح عجله ای حاضرشدم برم خونه بابا ، نشستم تو ماشین تلفن زدم اسپیکر با پسردایی ذرباره آخرین وضعیت دایی حرف بزنم ، سر کوچه نرسیده بودم که جاوی چشمم توی تقاطع خیابون اصلی موتوری زد به پیرمرد و بنده خدا رفت هوا و اومد زمین ... دست و پام شل شد اصن ، پسرداییم الو الو میکرد من لال شده بودم ...
ی بیست دقیقه ای تو ماشین بودم تا تصاویر تصادف خودم از جلو چشمم بره کنار ...
رفتم خونه مامان ، قرار بود امروز چندجا بریم با سحر و بنیامین ، ولی انقدر حال روحیم بد بود که ترجیح دادم پشت فرمون نشینم و جون مامان و خواهر و خواهرزاده رو به خطر نندازم .
نمیدونم چرا یاد و خاطره اون تصاوف لعنتی پاک نمیشه ... شنیدم دکتر فلانیِ معروف ، با هیپنوتیزم هر بهشی از خاطرات رو بخوایم، پاک میکنه . دلم میخاد برم ولی میترسم تو هیپنوتیزم ی حرفایی بزنم که خوب نباشه :)) شاید برم ، تنها . ب سهیل نمیگم ، میرم و میام ... بدون خاطره تصادف . میشه ینی ؟!
پ.ن: ۳سال پیش ، ته همت منطقه ۲۲ ، دوتا عوضی که باهم کل کل میکردن ، یکی زد ب گوشه عقب راست ، یکم منحرف شدم و دومی زد ب گوشه عقب چپ ... ماشین چرخید رفتم تو گارد ریل و ۵ تا معلق زدم ... ! به لطف خدا فقط گردنم رگ ب رگ شد و چندتا خراش جزیی برداشتم . هنوز که هنوز وقتی ماشین از سمت شاگرد نزدیک میشه بهم اذیت میشم ، ادن صحنه ای که از سمت در شاگرد رفتم تو گارد میاد تو ذهنم ، چون لحظه خوردن ب گارد نگاهم بهش بود ...
چندین بار پیش اومده برای فراموش کردن و پاک کردن ی موضوعی از ذهنم اونو کاااامل با جزییات نوشتم و شرح دادم برای خودم و بعد پرونده اش رو بستم ، اما پرونده این تصاوف بسته نشد ، بارها نوشتمش ، بارها بهش فکر کردم ، فقط حالمو بدتر کرد و ترسمو بیشتر .
چیزی که برام خیلی سواله اینه که چرا تصادف کردم ؟ من هیییچ تقصیری تو این اتفاق نداشتم ، اون دوتا عوضی مقصر شناخته شدن و محکوم شدن تو دادگاه ، اما چرا من باید این اتفاق برام می افتاد ؟ که چی مثلا ؟ آخدا با شمام !؟! حکمت این تصادف چی بود ؟
ی نکته داشت ، اونم اینکه ۱۰ دقیقه قبل تصادف کمربندم رو باز کرده بودم و دودقیقه قبل تصادف بستم ، اگر نبسته بودم قطع نخاع میشدم یحتمل . ماشین بعد غلتیدن رو سقف موند ، وقتی از ماشین درومدم ، ماشین هایی که برای کمک نگه داشته بودن ، تعجب میکردن سالمم ... یکی اب اورد یکی شکلات داد ... یکی رفت تو ماشین موبایلامو پیدا کرد اورد ک زنگ بزنم ب بابا ... اه چ روز نحسی بود .
... عاشقتم خدا ......برچسب : تصادف, نویسنده : 7san-armd بازدید : 269